.
.
.
سلام مرا پذیرا باش ای مهربانم،من که فرسنگ ها از تو دورم،و تو را هیچ گاه نخواهم دید و یاد تو همیشه همراه من است،اما این تنها یاد توست که در روح من سبز است،سلام مرا پذیرا باش که میدانم تو ای عزیز ترینم هیچگاه وجود مرا احساس نخواهی کرد،مرا ببخش،مرا ببخش که بی آنکه بدانی تو را دوست می دارم،مرا ببخش که بی اختیار به تو عشق میورزم،بدان ای بهترینم،که در تمام لحظه هایم این نگاه معصومانه توست که مرا به زیستن وا میدارد وجنجالی به حیاتم می بخشد...
من تو را سنبل مهر خطاب میکنم زیرا که این تویی،تویی که بهار مهر تو در وجود من جوانه زده است،واین تویی که لطافتی به زندگی سرد و بی روحم بخشیده ای من تو را تلنگری می نامم که مرا از خود بی هوش و به تو هشبار کرد.
من تو را اسطوره ای متصور شده ام که هیچ کاستی در آن جای ندارد،می دانم که تنها روح بی نیاز اوست که کامل است و بی نقص اما من تو را بعد از او دوست می دارم،من تو را برای تمامی لحضه هایی که در راهند و مرا به تو می رسانند دوست می دارم...
من تو را برای همه ی دوست داشتن ها دوست می دارم،دوستت دارم ای نهایت اشتیاق در لحظه هایی که پوچند و ای شوق بهار در این دل خزان زده،دوستت دارم ای تنها بهانه ام برای زیستن...
اینم اون چیزی که بهتون قول داده بودم این اثر از یکی از رفقا که خیلی کباده ی شعر و ادب میکشه س که دوست دارم از این به بعد بیشتر باهاشون آشنا بشین اسم این ناشناسه ما هم که من این جا اسم مستعار شو میذارم (( آغازو پروازه )) از این به بعد اگه از این مطالب و متن های عاشقانه ایشون خوشتون اومد می خوام واسم نظر بزارین که ببینم دوست دارین اینها ادامه داشته باشه یا نه،نظر یادتون نرهههههههههههههه.........
از دست ندید...
وقتی سرم برای خطر درد میکند
حتی غزل مرا ز خودش طرد میکند
من نیز آتش دلم ای مهربان من
دم سردی تو گاه مرا سرد میکند
حوا ی من بخند که لبخند با دلم
کاری که سیب با پدرم کرد میکند
گفتی که مرد باش رها کن مرا برو!
این کار را نه مرد که نامرد میکند
باور کن ای ستاره ی من رفتنت مرا
در کوچه های خاطره شبگرد میکند
تنها نه تیشه با سر فرهاد آشناست
من هم سرم برای خطر درد میکند
اثری از :حسین حاج هاشمی
.
سایبان نگاهت در دمادم بارش ابر ها
مخمور و شکننده و پر تاب
وقتی بر گونه های لعابینت قطرات اشک می غلطد
چه زیباست دیدن مژگان نمناکت
(سیمین شیر دل)